حکایتش حکایت همون گربه هست کهدستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده!
تا حالا صد تادخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند !
تا حالا هر چی التماس کردهدخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!
تویدانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش درحد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره
تو خونه همش بهخاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدندتو سرش
از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریبنمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایشزیباتر میشند حسودی می کنه
می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه کهفقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه
می بینه خیلیاز مردا و پسرای اطرافش (وحتی خودش) حاضرند با اشاره یه خانم همه چی شونو فداکنند اون وقته که یه جاش به شدتمیسوزه